عجیب است ما ایرانیان هنوز درباره شخصیتهای تاریخی و البته واقعی موجود در شاهنامه فردوسی(تاریخ اساطیری)اطلاعات زیادی در دست نداریم.درشاهنامه نام پادشاهانی به صورت اسطوره ای ذکر شده در قالب سلسله های شاهنشاهی پیشدادیان و کیانیان واشکانیان و ساسانیان.هریک از این سلسله ها دورانی از تاریخ کهن این مرز وبوم را تشکیل میدهند.اکثر رشادتها و پهلوانی ها ایرانیان وشخصیتهای تاریخی پارسیان مربوط به این دوران وخصوصاً پیشدادیان وکیانیان میباشد.از آنجایی که شاهنامه این شاهکار حکیم فرزانه فردوسی بزرگ بازگو کننده تاریخ حماسی ایرانیان است ٔ وجود نامها و شخصیت هایی که عمداً در تاریخ نگاری یونانی ثبت نشده یا معادل دیگری دارند برای ما چهره ای اسطوره ای پیدا کرده اند ٔاین در حالی است که تمامی شخصیت های موجود در شاهنامه فردوسی جزیی از تاریخ مدون ایران زمین هستند.تا حالا ازخود پرسیده اید که چرا نام کوروش کبیر(کوروش سوم)در شاهنامه عیناً با همان نام کوروش نیامده است در حالی که کوروش بنیانگذار بزرگترین امپراتوری جهان است و چهره ای شناخته شده در بین ملتهای جهان دارد.
جواد مفرد از اسطوره شناسان بنام ایران درباب همانی کردن وتطبیق نام های اساطیری تاریخ ایران با نامهای به ثبت رسیده در تاریخ نگاری جهان در تمدن های مختلف تحقیقات گسترده ای کرده اند و موفق به پیدا کردن نامهای تاریخی سلسله های پادشاهان پیشدادی - سلسله کیانیان(کیانیان نوذری-پیشدادی-مادی)شده است.که برای خود من جالب و شگفت انگیز بود.واما اصل ماجرا:
پادشاهان پیشدادی در شاهنامه:
پیشدادیان نخستین سلسلهٔ پادشاهان در شاهنامه و اساطیر ایرانیان میباشد. معادل اوستاییِ پیشداد (Pēš-dād)، پَرَداتَ (Para-dāta)، به معنای مقدم است. این نام طبعاً نام یک خاندان نبود، بلکه نامی است که بعدها بر این گروه نهادهاند. زیرا این گروه را مقدم بر دیگران شمردهاند.
در اساطیر ایران از کیومرث به عنوان نخستین انسان یاد شده، و کمتر بر پادشاهی او تکیه میشود. اما در شاهنامه او نیز جزو دودمان پیشدادی به حساب میآید.در متون پهلوی، هوشنگ کسی است که دارای لقب پیشداد میباشد. و چنین گمان میرود که او را نخستین پادشاهی میدانستهاند که بر جهان فرمان راندهاست.
در ابتدای این دوره، پادشاهان با فرّه سلطنت میکنند. در این مرحله به مرور شاهد بر پیشرفتهای مردم در جهات مختلف زندگی، از جمله کشف آتش، چگونگی یادگیری ساختمان سازی و ذوب فلزات و... هستیم. مهمترین شخصیت این دوره، جمشید است که در نهایت، ضحاک بی فرّه، و فریب خودهٔ اهریمن پادشاهی را از اون می ستاند. در تمام مدت هزارسالهٔ پادشاهی ضحاک، بدی جهان را فرا میگیرد. فریدون بر او چیره میشود و دوباره پادشاهان با فرّه به سلطنت میرسند، و نبردهای ایران و توران آغاز میشود.در شاهنامه، پادشاهی این دودمان با درگذشت گرشاسپ، و بر تخت نشستن کیقباد به پایان میرسد.
نام پادشاهان پیشدادی در شاهنامه:
1. کیومرث
«گیه مرتن» اوستایی به پارسی کیومرث و کیومرس است و به معنی «جان مردنی»است.او در اوستا نخستین کسی است که «به اندیشه و اموزش خدایی گوش داد و نژاد آریایی را در سرزمین هایشان آباد گردانید.»در اوستا او رهبر است وبس.اما در نوشته های پهلوی و جز آن کیومرث نخستین آدمی است و چون آدم در داستان آفرینش تورات میباشد.در شاهنامه می بینیم که او نخستین شاهی است که گروه خود را غارنشینی و پلنگینه پوشی وخوراک های نو وکیش وآئین می آموزد.که سی سال شهریاری جهان را بر عهده داشت. در شاهنامه نیز مانند متون پهلوی به کوهنشینی کیومرث اشاره شدهاست.
2. هوشنگ
«هوشینگه»به پارسی هوشنگ است.معنی این نام هم «هوش نیک» وهم«آبادی خوب»است.او در اوستا بر نام «پیشداد»یا کسی که در داد و دستور و آیین پیشاپیش باشد یاد شده است.از اینروست که شاهان پیشین را پیشدادیان می نامند.در شاهنامه نیز هوشنگ را به معنی دارای هوش وفرهنگ می خواند.او با دیوان می جنگد.پس از کیومرث بر تخت شاهی می نشیند.هوشنگ آهن را از سنگ جداکرد و از آهنگری تبر وتیشه و دیگر ابزارها را ساخت.او به مردم آبیاری آموخت و کشاورزی را رونق داد وبجای خوردن میوه آنها را ترغیب به خوردن رستنی ها کرد.گذشته از پلنگیه پوشی به مردم آموخت که خود را با برگ بپوشانند.او براستی آبادگری خوب بوده است.پیدایش آتش افروزی و جشن سده در زمان او اتفاق افتاد.
3. تهمورث
«تخمه اروپی» به اوستایی و «تخمورپ» به پهلوی و «تهمورس یا تهمورث» به پارسی به معنی «پیکر نیرومند»است.او مردی است که جنگ با دیوان را دنبال کرد و گویا او کسی است که برای اولین با موفق به اهلی کردن اسب ها شد.او مردم را به نگهداری و اهلی کردن حیوانات ترغیب کرد در همان زمان است که از گوسفند پشم گرفته و بافته شد.
4. جمشید
یم خشئت در اوستا از جشید بیش از دیگر شاهان نام برده شده است.نامش «یم» به معنی همزاد یا یکی از دوقلو است زیرا خواهر همزادی به نام «یمی» داشت.بر نامش «خشئت» به معنی درخشنده و هم به معنی آباد کننده است «یم خشئت» شده است.او سرداری وارسته و داناو اگاه است.در زمان او یخبندانی آعاز میشود و او مردم و جانوران سودمند و آتش را به اندرون غار بزرگ و هوادار و روشنی می برد و زمانی دراز در آن زندگی میکند تا یخبندان فرو میکشد و با گرم شدن هوا جمشید و گروه از غار خارج میشوند و در دشت و دمن آباد می گردند.به علت افزایش مردم جمشید آنان را به سوی جنوب و در طی ۳ مرحله کوچ میدهد که روی همرفته در هزار و هشتصد سال طول می کشد.آن سرزمین پهناور جنوبی سرزمینمان ایران است.نگاهی به داستان جمشید نشان میدهد که اوستا تاریخ آریایی را پیش از یخبندان -در زمان یخبندان و پس از یخبندان و سرازیری مردم شمال در سیبری به آسیای میانه وفلات ایران که ۱۸۰۰ سال طول کشیده در زمان جمشید فشرده می نماید.نا گفته نماند که باستان شناسی نشان داده است که آن غار وآتش بود که آدمی و جانورانش را هشت تا دوازده هزار سال پیش از نابودی یخبندان پناه داد.بر طبق سند شاهنامه ۷۰۰ سال عمر کرده و در طول ۳۰۰ سال جنگ افزارهای زیادی میسازد وبه مردم هنر ریسندگی و بافنندگی می آموزد.آنان را به چهار گروه پیشوایان - جنگجویان -دهقانان - ابزارسازان تقسیم میکند تا هر کسی به کار خود بپردازد.سنگهای گرانبها را استخراج میکند.خانه سازی به شکوه خود میرسد.خوشبوها را از گل وگیاه می کیرد(گلاب و مشک و..).پزشکی و درمان و دارو را گسترش میدهد.جشن نوروز بر پا میدارد.وبه فکر ساختن کشتی وسیر وسیاحت میگردد. و در آخر دچار غرور و خود بینی شد و فر ایزدی از او رفت وتوسط ضحاک نابود گردید.
5. ضحاک
در اوستا، (یسنا ۷ -۹ ؛ یشتها ۳۳ - ۳۴:۵ ؛ ۱۴: ۴۰ ؛ ۲۷:۱۹) ؛ ضحاک (در اوستا: اژی دهاک) اژدهایی سه سر است که ثریتونا (= فریدون) با او میجنگد. تنها در نوشتههای پس از اوستا است که او را به شکل یکی از مردمان میبینیم.
در فرهنگ واژههای اوستا (بهرامی، احسان. فرهنگ واژههای اوستا. نشر بلخ.۱۳۶۹) واژهٔ دَهَه کَهَ برابر با ویرانگر، نابود سازنده و واژهٔ دَهاکَه برابر با گزیدن، نیش زدن، اژدها و واژهٔ اژی دهاک برابر با مار نیش زننده، زهاک (ضحاک) آمدهاست. در پی نوشت واژهٔ اژی دهاک در فرهنگ واژههای اوستا میخوانیم:
«در شاهنامه، فردوسی او را یک مردی شناسانده که دو مار به انگیزهٔ بوسهٔ اهریمن از شانههایش درآمده بود و سالیان دراز در ایران به ستم کاری و کشتار جوانان ایران و سود جویی ازمغز آنان برای خورش مارها ی روی شانههایش میپرداخت تا سر انجام با رستاخیز کاوه آهنگر و فریدون پور آبتین، زهاک دستگیر و در دماوند زندانی گردید. واژهٔ اژدها یک واژهٔ اسطورهای است و آن باید کوه آتشفشان ویرانگر و نابود کننده باشد.»دوران ضحاک هزارسال بود. رفته رفته خردمندی و راستی نهان گشت و خرافات و گزند آشکارا. شهرناز و ارنواز (دختران جمشید) را به نزد ضحاک بردند. در آن زمان هرشب دو مرد را میگرفتند و از مغز سرآنان خوارک برای ماران ضحاک فراهم میآوردند. روزی دو تن بنامهای ارمایل و گرمایل چاره اندیشیدند تا به آشپزخانه ضحاک راه یابند تا روزی یک نفر که خونشان را میریزند، رها سازند. چون دژخیمان دو مرد جوان را برای کشتن آورده وبرزمین افکندند، یکی را کشتند ومغزش را با مغزسرگوسفند آمیخته و به دیگری گفتند که در کوه و بیابان پنهان شود. بدین سان هرماه سی جوان را آزاد میساختند و چندین بُــز و میش بدیشان دادند تا راه دشتها را پیش گیرند. به گزارش شاهنامه اکنون کـُـــردان از آن نژادند.چون ضحاک پادشاه شد، اهریمن خود را به صورت جوانی خردمند و سخنگو آراست و نزد ضحاک رفت و گفت:«من مردی هنرمندم و هنرم ساختن خورشها و غذاهای شاهانهاست.»
ضحاک ساختن غذا و آراستن سفره را به او واگذاشت. اهریمن سفره بسیار رنگینی با خورشهای گوناگون و گوارا از پرندگان و چهارپایان، آماده کرد. ضحاک خشنود شد. روز دیگرسفره رنگین تری فراهم کرد و همچنین هر روز غذای بهتری میساخت.
روز چهارم ضحاک شکم پرور چنان شاد شد که رو به جوان کرد و گفت:«هر چه آرزو داری از من بخواه.» اهریمن که جویای این زمان بود گفت:«شاها، دل من از مهر تو لبریز است و جز شادی تو چیزی نمیخواهم. تنها یک آرزو دارم و آن اینکه اجازه دهی دو کتف تو را از راه بندگی ببوسم.» ضحاک اجازه داد. اهریمن لب بر دو کتف شاه نهاد و ناگاه از روی زمین ناپدید شد.بر جای بوسهٔ لبان اهریمن، بر دو کتف ضحاک دو مار سیاه روئید. مارها را از بن بریدند، اما به جای آنها بی درنگ دو مار دیگر روئید. ضحاک پریشان شد و در پی چاره افتاد. پزشکان هر چه کوشیدند سودمند نیافتاد.
وقتی همه پزشکان درماندند اهریمن خود را به شکل پزشکی ماهر درآورد و نزد ضحاک رفت و گفت:«بریدن ماران سودی ندارد. داروی این درد مغز سر انسان است. برای آنکه ماران آرام باشند و گزندی نرسانند چاره آنست که هر روز دو تن را بکشند و از مغز سر آنها برای ماران خورش بسازند. شاید از این راه سرانجام، ماران بمیرند.»
اهریمن که با آدمیان و آسودگی آنان دشمن بود، میخواست از این راه همه مردم را به کشتن دهد و تخمهٔ آدمیان را براندازد.در همین روزگار بود که جمشید را خود بینی فرا گرفت و فره ایزدی از او دور شد. ضحاک زمان را دریافت و به ایران تاخت. بسیاری از ایرانیان که در جستجو ی پادشاهی نو بودند به او روی آوردند و بی خبر از بیداد و ستمگری ضحاک او را بر خود پادشاه کردند.
ضحاک سپاهی فراوانی آماده کرد و به دستگیری جمشید فرستاد. جمشید تا صد سال خود را از دیدهها نهان میداشت. اما سر انجام در کنار دریای چین بدام افتاد. ضحاک فرمان داد تا او را با ارّه به دو نیم کردند و خود تخت و تاج و گنج و کاخ او را به دست گرفت. جمشید سراسر هفتصد سال زیست و هرچند به فره وشکوه او پادشاهی نبود سر انجام به تیره بختی از جهان رفت.فریدون در روز ششم ماه (ایرانیان به روز ششم ماه خرداد روز میگفتند) با سپاهیان به جنگ ضحاک رفت. به نزدیکی اروند رود که تازیان آن را دجله میخوانند میرسد.
فریدون از نگهبان رود خواست تا همهٔ سپاهیانش را با کشتی به آن سوی رود برساند. ولی نگهبان گفت فرمان پادشاه است که کسی بدون فرمان (مجوز) و مُهر شاه اجازه گذر از این رود را ندارد. فریدون از شنیدن این سخن خشمگین شد و بر اسب خویش (گلرنگ) نشست و بی باکانه به آب زد. سپاهیانش نیز به پیروی از او به آب زدند و تا آنجا داخل آب شدند که زین اسبان به درون آب رفته بود. چون به خشکی رسیدند به سوی دژ (قلعه) ضحاک در گنگ دژهوخت رفتند.
فریدون یک میل مانده دژ ضحاک را دید. دژ ضحاک چنان سربه آسمان میکشید که گویی میخواست ستاره از آسمان برباید. فریدون بی درنگ به یارانش میگوید که جنگ را آغاز کنند و خود با گرز گران در دست و سوار بر اسب تیزتک، چو زبانهٔ آتش از برابر دژبانان ضحاک جهید و به درون دژ رفت. فریدون، نشان ضحاک را که جز به نام پرودگار بود، به زیرکشید. با گرزگران سردمداران ضحاک را نابود کرد و برتخت نشست.فریدون هنگامی بر ضحاک ماردوش چیرگی پیدا میکند به ناگاه سروشی بر وی فرو آمده و او را از کشتن ضحاک اژدهافش باز میدارد و از فریدون میخواهد که او را در کوه به بند کشد. در کوه نیز، هنگامی که او قصد جان ضحاک میکند، سروش، دیگر بار، از وی میخواهد که ضحاک را به کوه دماوند برده و در آن جا به بند کشد. فرجام آنکه، ضحاک به دست فریدون کشته نمیشود، بلکه او را در شکافی با میخهای گران بر سنگ فرو میبندد.
6. فریدون
فریدون یکی از شخصیتهای اساطیری ایران است. او پادشاه پیشدادی بود که بر اساس شاهنامه فردوسی پسر آبتین و از نسل جمشید بود و با یاری کاوه آهنگر بر ضحاک ستمگر چیره شد و او را در کوه دماوند زندانی کرد. سپس خود پادشاه جهان گشت.
فریدون در پایان سلطنتش جهان را میان سه پسرش سلم، تور و ایرج بخشید. او ایران را به ایرج داد ولی سلم و تور توطئه کردند و ایرج را به قتل رساندند. فریدون پس از آگاهی از این قتل ایران را به منوچهر، نوه ایرج داد.
7. ایرج
ایرَج بر پایه استورههای ایرانی کوچکترین فرزند فریدون بود که فریدون قلمروش را بین او برادرانش سلم و تور تقسیم کرد. سرزمین ایران در این تقسیم بندی به ایرج رسید. نام ایرج از ریشه آریا و با واژگانی همچون ایران همخانوادهاست. سلم و تور که به ایرج رشک میبردند، او را کشتند و بعدها منوچهر نوهٔ ایرج آنها را به خونخواهی کشت.
8. منوچهر
پس از نابودی ایرج، یکی از کنیزکان او به نام ماه آفرید، دختری آورد که فریدون او را در نهان می پرورد و آنگاه به همسری برادرزادهٔ خود - پشنگ - در میآورد. از ایشان پسری به دنیا میآید که منوچهر نام میگیرد. آنگاه نور چشم به فریدون باز میگردد و منوچهر به کین خواهی نیای خویش با پهلوانی چون کارن (پسر کاوه آهنگر)، سام، نریمان، و گرشاسب بر لشگریان سلم و تور می تازد و نخست تور را از پای در میآورد، سپس سلم را. فریدون سالخورده منوچهر را به سام می سپارد و خود جان به جان آفرین تسلیم میکند. منوچهر یکصد و بیست سال پادشاهی کرد و هنگام مرگ سلطنت را به پسر خود نوذر سپرد.
9. نوذر
نوذر،پسر منوچهر، یکی از شاهان پیشدادی در شاهنامه است. به دلیل بیدادگری و بیتدبیری او ایران دچار وضعیت بحرانی شد.
پشنگ پادشاه توران از وضعیت بحرانی ایران با خبر شده و پسر خود افراسیاب را به جنگ با ایرانیان فرستاد. در جنگی که در گرفت نوذر به دست افراسیاب اسیر شد. مدتی بعد افراسیاب او را به کین پهلوانان تورانی که به دست زال و قارن کشته شدند به قتل رساند..
نوذر دو پسر به نامهای توس و گستهم داشت که به تشخیص بزرگان ایران هیچیک به شاهی نرسیدند.
10. زو
زَو پسر طهماسب، از پادشاهان پیشدادی ایران است. در شاهنامه پس از کشته شدن نوذر، ایرانیان او را به شاهی برگزیدند. او پنج سال پادشاهی کرد و پس از مرگ وی، پسرش گرشاسب به جای او شاه ایران شد.
11. گرشاسپ
گَرشاسپ یا گَرشاسب، پسر زو، از پادشاهان پیشدادی است. او را نباید با گرشاسپ پهلوان و نیای بزرگ رستم اشتباه کرد.
نام گرشاسپ از اوستایی کِرِساسپَ گرفته شده و به معنی «دارندهٔ اسب لاغر» است.
متن زیر برگرفته از مقاله جواد مفرد در باب پیشدادیان است :
پیشدادیان همان پادشاهان دیرین آریائیان میتانی بوده اند.نگارنده قبلاً بر اساس مطابقت نام ها و اساطیر برخی از پادشاهان پیشدادی از جمله کیومرث با گیلگامش بدین نتیجه رسیده بودم که نام و نشان این پادشاهان نخستین ایرانی در اساس از اساطیر بابلی گرفته شده اند؛ ولی اخيراً در پی تلاش دوباره ای روی نام های پادشاهان میتانی و مقابله ی نام های ایشان با پیشدادیان در روایات ملی ایران این همانی بودن نام پادشاهان آریایی میتانی با پیشدادیان برایم مسلم شد. بنابراین دلیل اینکه نامی از پادشاهان پیشدادی در منابع ودایی در نمی یابیم همین موضوع تعلق این پادشاهان اساطیری بدان سوی غرب فلات ایران یعنی جنوب شرقی آسیای صغیر و شمال بین النهرین است. مطابقت یکجا و متوالی هم معانی لفظی پیشدادیان اساطیری با پادشاهان دیرین هزاره دوم پیش از میلاد ابداً و قطعاً نمی تواند امری تصادفی باشد. اسامی پادشاهان معروف میتانی با معادل و مترادف پیشدادی آن ها را به ترتیب تاریخی شان قید می نمائیم:
1-پراترنه (پیشداد) که معادل فرواک (پیش آهنگ) از پادشاهان پیشدادی است.
2-شائوشتره (شهریار شایسته) که معادل گرشاه (شاه کوهستانیان= فرمانروای هوریان یعنی رعایای مردم حاکم میتانی است. در کتب پهلوی گرشاه لقب کیومرث (مرد گیاه= ایزد مهر آریائیان پدر مهری و زوجش مهریانه ریواس شکل یا یمه و یمی اوستا و وداها) به شمار رفته است.
3- آرتاتمه (تاریک یا پر و کامل و غلیظ پاکدین) معادل سیامک (سیاه) یا سامک (کناری= ثریته اوستا پدر کرساسپ/ گرشاسپ از خاندان سام) و همچنین توماسپ (دارندهً اسب سیاه) از پادشاهان پیشدادی است.
4- متی وزه (دانا/مهربان) معادل هوشنگ (دانا) پادشاه معروف پیشدادی و نیای اساطیری آریائیان است. از این پادشاه قرار داد صلحی با پادشاه سوبیّ لو لیومه پادشاه هیتی بر جای مانده است که در رأس خدایان ایشان نام خدای قبیله ای میتانیها یعنی میثره (مهر /میثه /موسی) قرار گرفته است.
5-توشراته (سرور توانا) معادل تهمورث/تهمورت (پهلوان سرور و آزاده) است.
6-شوترنه یعنی تازه رسته معادل نوذر (فرمانروای نو) از خاندان پیشدادی است
7-شتوئره (زننده، کشنده) معادل گرشاسپ/کرساسپ (سرکوب کننده ستمگران و راهزنان) ازپادشاهان پیشدادی است
8-سرانجام واشاسته (همراه خوشی های فراوان) معادل اورواخشیه (شادی بخش) است
منبع : وبلاگ فرهنگ و اندیشه (جواد مفرد کهلان)
جواد مفرد از اسطوره شناسان بنام ایران درباب همانی کردن وتطبیق نام های اساطیری تاریخ ایران با نامهای به ثبت رسیده در تاریخ نگاری جهان در تمدن های مختلف تحقیقات گسترده ای کرده اند و موفق به پیدا کردن نامهای تاریخی سلسله های پادشاهان پیشدادی - سلسله کیانیان(کیانیان نوذری-پیشدادی-مادی)شده است.که برای خود من جالب و شگفت انگیز بود.واما اصل ماجرا:
پادشاهان پیشدادی در شاهنامه:
پیشدادیان نخستین سلسلهٔ پادشاهان در شاهنامه و اساطیر ایرانیان میباشد. معادل اوستاییِ پیشداد (Pēš-dād)، پَرَداتَ (Para-dāta)، به معنای مقدم است. این نام طبعاً نام یک خاندان نبود، بلکه نامی است که بعدها بر این گروه نهادهاند. زیرا این گروه را مقدم بر دیگران شمردهاند.
در اساطیر ایران از کیومرث به عنوان نخستین انسان یاد شده، و کمتر بر پادشاهی او تکیه میشود. اما در شاهنامه او نیز جزو دودمان پیشدادی به حساب میآید.در متون پهلوی، هوشنگ کسی است که دارای لقب پیشداد میباشد. و چنین گمان میرود که او را نخستین پادشاهی میدانستهاند که بر جهان فرمان راندهاست.
در ابتدای این دوره، پادشاهان با فرّه سلطنت میکنند. در این مرحله به مرور شاهد بر پیشرفتهای مردم در جهات مختلف زندگی، از جمله کشف آتش، چگونگی یادگیری ساختمان سازی و ذوب فلزات و... هستیم. مهمترین شخصیت این دوره، جمشید است که در نهایت، ضحاک بی فرّه، و فریب خودهٔ اهریمن پادشاهی را از اون می ستاند. در تمام مدت هزارسالهٔ پادشاهی ضحاک، بدی جهان را فرا میگیرد. فریدون بر او چیره میشود و دوباره پادشاهان با فرّه به سلطنت میرسند، و نبردهای ایران و توران آغاز میشود.در شاهنامه، پادشاهی این دودمان با درگذشت گرشاسپ، و بر تخت نشستن کیقباد به پایان میرسد.
نام پادشاهان پیشدادی در شاهنامه:
1. کیومرث
«گیه مرتن» اوستایی به پارسی کیومرث و کیومرس است و به معنی «جان مردنی»است.او در اوستا نخستین کسی است که «به اندیشه و اموزش خدایی گوش داد و نژاد آریایی را در سرزمین هایشان آباد گردانید.»در اوستا او رهبر است وبس.اما در نوشته های پهلوی و جز آن کیومرث نخستین آدمی است و چون آدم در داستان آفرینش تورات میباشد.در شاهنامه می بینیم که او نخستین شاهی است که گروه خود را غارنشینی و پلنگینه پوشی وخوراک های نو وکیش وآئین می آموزد.که سی سال شهریاری جهان را بر عهده داشت. در شاهنامه نیز مانند متون پهلوی به کوهنشینی کیومرث اشاره شدهاست.
2. هوشنگ
«هوشینگه»به پارسی هوشنگ است.معنی این نام هم «هوش نیک» وهم«آبادی خوب»است.او در اوستا بر نام «پیشداد»یا کسی که در داد و دستور و آیین پیشاپیش باشد یاد شده است.از اینروست که شاهان پیشین را پیشدادیان می نامند.در شاهنامه نیز هوشنگ را به معنی دارای هوش وفرهنگ می خواند.او با دیوان می جنگد.پس از کیومرث بر تخت شاهی می نشیند.هوشنگ آهن را از سنگ جداکرد و از آهنگری تبر وتیشه و دیگر ابزارها را ساخت.او به مردم آبیاری آموخت و کشاورزی را رونق داد وبجای خوردن میوه آنها را ترغیب به خوردن رستنی ها کرد.گذشته از پلنگیه پوشی به مردم آموخت که خود را با برگ بپوشانند.او براستی آبادگری خوب بوده است.پیدایش آتش افروزی و جشن سده در زمان او اتفاق افتاد.
3. تهمورث
«تخمه اروپی» به اوستایی و «تخمورپ» به پهلوی و «تهمورس یا تهمورث» به پارسی به معنی «پیکر نیرومند»است.او مردی است که جنگ با دیوان را دنبال کرد و گویا او کسی است که برای اولین با موفق به اهلی کردن اسب ها شد.او مردم را به نگهداری و اهلی کردن حیوانات ترغیب کرد در همان زمان است که از گوسفند پشم گرفته و بافته شد.
4. جمشید
یم خشئت در اوستا از جشید بیش از دیگر شاهان نام برده شده است.نامش «یم» به معنی همزاد یا یکی از دوقلو است زیرا خواهر همزادی به نام «یمی» داشت.بر نامش «خشئت» به معنی درخشنده و هم به معنی آباد کننده است «یم خشئت» شده است.او سرداری وارسته و داناو اگاه است.در زمان او یخبندانی آعاز میشود و او مردم و جانوران سودمند و آتش را به اندرون غار بزرگ و هوادار و روشنی می برد و زمانی دراز در آن زندگی میکند تا یخبندان فرو میکشد و با گرم شدن هوا جمشید و گروه از غار خارج میشوند و در دشت و دمن آباد می گردند.به علت افزایش مردم جمشید آنان را به سوی جنوب و در طی ۳ مرحله کوچ میدهد که روی همرفته در هزار و هشتصد سال طول می کشد.آن سرزمین پهناور جنوبی سرزمینمان ایران است.نگاهی به داستان جمشید نشان میدهد که اوستا تاریخ آریایی را پیش از یخبندان -در زمان یخبندان و پس از یخبندان و سرازیری مردم شمال در سیبری به آسیای میانه وفلات ایران که ۱۸۰۰ سال طول کشیده در زمان جمشید فشرده می نماید.نا گفته نماند که باستان شناسی نشان داده است که آن غار وآتش بود که آدمی و جانورانش را هشت تا دوازده هزار سال پیش از نابودی یخبندان پناه داد.بر طبق سند شاهنامه ۷۰۰ سال عمر کرده و در طول ۳۰۰ سال جنگ افزارهای زیادی میسازد وبه مردم هنر ریسندگی و بافنندگی می آموزد.آنان را به چهار گروه پیشوایان - جنگجویان -دهقانان - ابزارسازان تقسیم میکند تا هر کسی به کار خود بپردازد.سنگهای گرانبها را استخراج میکند.خانه سازی به شکوه خود میرسد.خوشبوها را از گل وگیاه می کیرد(گلاب و مشک و..).پزشکی و درمان و دارو را گسترش میدهد.جشن نوروز بر پا میدارد.وبه فکر ساختن کشتی وسیر وسیاحت میگردد. و در آخر دچار غرور و خود بینی شد و فر ایزدی از او رفت وتوسط ضحاک نابود گردید.
5. ضحاک
در اوستا، (یسنا ۷ -۹ ؛ یشتها ۳۳ - ۳۴:۵ ؛ ۱۴: ۴۰ ؛ ۲۷:۱۹) ؛ ضحاک (در اوستا: اژی دهاک) اژدهایی سه سر است که ثریتونا (= فریدون) با او میجنگد. تنها در نوشتههای پس از اوستا است که او را به شکل یکی از مردمان میبینیم.
در فرهنگ واژههای اوستا (بهرامی، احسان. فرهنگ واژههای اوستا. نشر بلخ.۱۳۶۹) واژهٔ دَهَه کَهَ برابر با ویرانگر، نابود سازنده و واژهٔ دَهاکَه برابر با گزیدن، نیش زدن، اژدها و واژهٔ اژی دهاک برابر با مار نیش زننده، زهاک (ضحاک) آمدهاست. در پی نوشت واژهٔ اژی دهاک در فرهنگ واژههای اوستا میخوانیم:
«در شاهنامه، فردوسی او را یک مردی شناسانده که دو مار به انگیزهٔ بوسهٔ اهریمن از شانههایش درآمده بود و سالیان دراز در ایران به ستم کاری و کشتار جوانان ایران و سود جویی ازمغز آنان برای خورش مارها ی روی شانههایش میپرداخت تا سر انجام با رستاخیز کاوه آهنگر و فریدون پور آبتین، زهاک دستگیر و در دماوند زندانی گردید. واژهٔ اژدها یک واژهٔ اسطورهای است و آن باید کوه آتشفشان ویرانگر و نابود کننده باشد.»دوران ضحاک هزارسال بود. رفته رفته خردمندی و راستی نهان گشت و خرافات و گزند آشکارا. شهرناز و ارنواز (دختران جمشید) را به نزد ضحاک بردند. در آن زمان هرشب دو مرد را میگرفتند و از مغز سرآنان خوارک برای ماران ضحاک فراهم میآوردند. روزی دو تن بنامهای ارمایل و گرمایل چاره اندیشیدند تا به آشپزخانه ضحاک راه یابند تا روزی یک نفر که خونشان را میریزند، رها سازند. چون دژخیمان دو مرد جوان را برای کشتن آورده وبرزمین افکندند، یکی را کشتند ومغزش را با مغزسرگوسفند آمیخته و به دیگری گفتند که در کوه و بیابان پنهان شود. بدین سان هرماه سی جوان را آزاد میساختند و چندین بُــز و میش بدیشان دادند تا راه دشتها را پیش گیرند. به گزارش شاهنامه اکنون کـُـــردان از آن نژادند.چون ضحاک پادشاه شد، اهریمن خود را به صورت جوانی خردمند و سخنگو آراست و نزد ضحاک رفت و گفت:«من مردی هنرمندم و هنرم ساختن خورشها و غذاهای شاهانهاست.»
ضحاک ساختن غذا و آراستن سفره را به او واگذاشت. اهریمن سفره بسیار رنگینی با خورشهای گوناگون و گوارا از پرندگان و چهارپایان، آماده کرد. ضحاک خشنود شد. روز دیگرسفره رنگین تری فراهم کرد و همچنین هر روز غذای بهتری میساخت.
روز چهارم ضحاک شکم پرور چنان شاد شد که رو به جوان کرد و گفت:«هر چه آرزو داری از من بخواه.» اهریمن که جویای این زمان بود گفت:«شاها، دل من از مهر تو لبریز است و جز شادی تو چیزی نمیخواهم. تنها یک آرزو دارم و آن اینکه اجازه دهی دو کتف تو را از راه بندگی ببوسم.» ضحاک اجازه داد. اهریمن لب بر دو کتف شاه نهاد و ناگاه از روی زمین ناپدید شد.بر جای بوسهٔ لبان اهریمن، بر دو کتف ضحاک دو مار سیاه روئید. مارها را از بن بریدند، اما به جای آنها بی درنگ دو مار دیگر روئید. ضحاک پریشان شد و در پی چاره افتاد. پزشکان هر چه کوشیدند سودمند نیافتاد.
وقتی همه پزشکان درماندند اهریمن خود را به شکل پزشکی ماهر درآورد و نزد ضحاک رفت و گفت:«بریدن ماران سودی ندارد. داروی این درد مغز سر انسان است. برای آنکه ماران آرام باشند و گزندی نرسانند چاره آنست که هر روز دو تن را بکشند و از مغز سر آنها برای ماران خورش بسازند. شاید از این راه سرانجام، ماران بمیرند.»
اهریمن که با آدمیان و آسودگی آنان دشمن بود، میخواست از این راه همه مردم را به کشتن دهد و تخمهٔ آدمیان را براندازد.در همین روزگار بود که جمشید را خود بینی فرا گرفت و فره ایزدی از او دور شد. ضحاک زمان را دریافت و به ایران تاخت. بسیاری از ایرانیان که در جستجو ی پادشاهی نو بودند به او روی آوردند و بی خبر از بیداد و ستمگری ضحاک او را بر خود پادشاه کردند.
ضحاک سپاهی فراوانی آماده کرد و به دستگیری جمشید فرستاد. جمشید تا صد سال خود را از دیدهها نهان میداشت. اما سر انجام در کنار دریای چین بدام افتاد. ضحاک فرمان داد تا او را با ارّه به دو نیم کردند و خود تخت و تاج و گنج و کاخ او را به دست گرفت. جمشید سراسر هفتصد سال زیست و هرچند به فره وشکوه او پادشاهی نبود سر انجام به تیره بختی از جهان رفت.فریدون در روز ششم ماه (ایرانیان به روز ششم ماه خرداد روز میگفتند) با سپاهیان به جنگ ضحاک رفت. به نزدیکی اروند رود که تازیان آن را دجله میخوانند میرسد.
فریدون از نگهبان رود خواست تا همهٔ سپاهیانش را با کشتی به آن سوی رود برساند. ولی نگهبان گفت فرمان پادشاه است که کسی بدون فرمان (مجوز) و مُهر شاه اجازه گذر از این رود را ندارد. فریدون از شنیدن این سخن خشمگین شد و بر اسب خویش (گلرنگ) نشست و بی باکانه به آب زد. سپاهیانش نیز به پیروی از او به آب زدند و تا آنجا داخل آب شدند که زین اسبان به درون آب رفته بود. چون به خشکی رسیدند به سوی دژ (قلعه) ضحاک در گنگ دژهوخت رفتند.
فریدون یک میل مانده دژ ضحاک را دید. دژ ضحاک چنان سربه آسمان میکشید که گویی میخواست ستاره از آسمان برباید. فریدون بی درنگ به یارانش میگوید که جنگ را آغاز کنند و خود با گرز گران در دست و سوار بر اسب تیزتک، چو زبانهٔ آتش از برابر دژبانان ضحاک جهید و به درون دژ رفت. فریدون، نشان ضحاک را که جز به نام پرودگار بود، به زیرکشید. با گرزگران سردمداران ضحاک را نابود کرد و برتخت نشست.فریدون هنگامی بر ضحاک ماردوش چیرگی پیدا میکند به ناگاه سروشی بر وی فرو آمده و او را از کشتن ضحاک اژدهافش باز میدارد و از فریدون میخواهد که او را در کوه به بند کشد. در کوه نیز، هنگامی که او قصد جان ضحاک میکند، سروش، دیگر بار، از وی میخواهد که ضحاک را به کوه دماوند برده و در آن جا به بند کشد. فرجام آنکه، ضحاک به دست فریدون کشته نمیشود، بلکه او را در شکافی با میخهای گران بر سنگ فرو میبندد.
6. فریدون
فریدون یکی از شخصیتهای اساطیری ایران است. او پادشاه پیشدادی بود که بر اساس شاهنامه فردوسی پسر آبتین و از نسل جمشید بود و با یاری کاوه آهنگر بر ضحاک ستمگر چیره شد و او را در کوه دماوند زندانی کرد. سپس خود پادشاه جهان گشت.
فریدون در پایان سلطنتش جهان را میان سه پسرش سلم، تور و ایرج بخشید. او ایران را به ایرج داد ولی سلم و تور توطئه کردند و ایرج را به قتل رساندند. فریدون پس از آگاهی از این قتل ایران را به منوچهر، نوه ایرج داد.
7. ایرج
ایرَج بر پایه استورههای ایرانی کوچکترین فرزند فریدون بود که فریدون قلمروش را بین او برادرانش سلم و تور تقسیم کرد. سرزمین ایران در این تقسیم بندی به ایرج رسید. نام ایرج از ریشه آریا و با واژگانی همچون ایران همخانوادهاست. سلم و تور که به ایرج رشک میبردند، او را کشتند و بعدها منوچهر نوهٔ ایرج آنها را به خونخواهی کشت.
8. منوچهر
پس از نابودی ایرج، یکی از کنیزکان او به نام ماه آفرید، دختری آورد که فریدون او را در نهان می پرورد و آنگاه به همسری برادرزادهٔ خود - پشنگ - در میآورد. از ایشان پسری به دنیا میآید که منوچهر نام میگیرد. آنگاه نور چشم به فریدون باز میگردد و منوچهر به کین خواهی نیای خویش با پهلوانی چون کارن (پسر کاوه آهنگر)، سام، نریمان، و گرشاسب بر لشگریان سلم و تور می تازد و نخست تور را از پای در میآورد، سپس سلم را. فریدون سالخورده منوچهر را به سام می سپارد و خود جان به جان آفرین تسلیم میکند. منوچهر یکصد و بیست سال پادشاهی کرد و هنگام مرگ سلطنت را به پسر خود نوذر سپرد.
9. نوذر
نوذر،پسر منوچهر، یکی از شاهان پیشدادی در شاهنامه است. به دلیل بیدادگری و بیتدبیری او ایران دچار وضعیت بحرانی شد.
پشنگ پادشاه توران از وضعیت بحرانی ایران با خبر شده و پسر خود افراسیاب را به جنگ با ایرانیان فرستاد. در جنگی که در گرفت نوذر به دست افراسیاب اسیر شد. مدتی بعد افراسیاب او را به کین پهلوانان تورانی که به دست زال و قارن کشته شدند به قتل رساند..
نوذر دو پسر به نامهای توس و گستهم داشت که به تشخیص بزرگان ایران هیچیک به شاهی نرسیدند.
10. زو
زَو پسر طهماسب، از پادشاهان پیشدادی ایران است. در شاهنامه پس از کشته شدن نوذر، ایرانیان او را به شاهی برگزیدند. او پنج سال پادشاهی کرد و پس از مرگ وی، پسرش گرشاسب به جای او شاه ایران شد.
11. گرشاسپ
گَرشاسپ یا گَرشاسب، پسر زو، از پادشاهان پیشدادی است. او را نباید با گرشاسپ پهلوان و نیای بزرگ رستم اشتباه کرد.
نام گرشاسپ از اوستایی کِرِساسپَ گرفته شده و به معنی «دارندهٔ اسب لاغر» است.
متن زیر برگرفته از مقاله جواد مفرد در باب پیشدادیان است :
پیشدادیان همان پادشاهان دیرین آریائیان میتانی بوده اند.نگارنده قبلاً بر اساس مطابقت نام ها و اساطیر برخی از پادشاهان پیشدادی از جمله کیومرث با گیلگامش بدین نتیجه رسیده بودم که نام و نشان این پادشاهان نخستین ایرانی در اساس از اساطیر بابلی گرفته شده اند؛ ولی اخيراً در پی تلاش دوباره ای روی نام های پادشاهان میتانی و مقابله ی نام های ایشان با پیشدادیان در روایات ملی ایران این همانی بودن نام پادشاهان آریایی میتانی با پیشدادیان برایم مسلم شد. بنابراین دلیل اینکه نامی از پادشاهان پیشدادی در منابع ودایی در نمی یابیم همین موضوع تعلق این پادشاهان اساطیری بدان سوی غرب فلات ایران یعنی جنوب شرقی آسیای صغیر و شمال بین النهرین است. مطابقت یکجا و متوالی هم معانی لفظی پیشدادیان اساطیری با پادشاهان دیرین هزاره دوم پیش از میلاد ابداً و قطعاً نمی تواند امری تصادفی باشد. اسامی پادشاهان معروف میتانی با معادل و مترادف پیشدادی آن ها را به ترتیب تاریخی شان قید می نمائیم:
1-پراترنه (پیشداد) که معادل فرواک (پیش آهنگ) از پادشاهان پیشدادی است.
2-شائوشتره (شهریار شایسته) که معادل گرشاه (شاه کوهستانیان= فرمانروای هوریان یعنی رعایای مردم حاکم میتانی است. در کتب پهلوی گرشاه لقب کیومرث (مرد گیاه= ایزد مهر آریائیان پدر مهری و زوجش مهریانه ریواس شکل یا یمه و یمی اوستا و وداها) به شمار رفته است.
3- آرتاتمه (تاریک یا پر و کامل و غلیظ پاکدین) معادل سیامک (سیاه) یا سامک (کناری= ثریته اوستا پدر کرساسپ/ گرشاسپ از خاندان سام) و همچنین توماسپ (دارندهً اسب سیاه) از پادشاهان پیشدادی است.
4- متی وزه (دانا/مهربان) معادل هوشنگ (دانا) پادشاه معروف پیشدادی و نیای اساطیری آریائیان است. از این پادشاه قرار داد صلحی با پادشاه سوبیّ لو لیومه پادشاه هیتی بر جای مانده است که در رأس خدایان ایشان نام خدای قبیله ای میتانیها یعنی میثره (مهر /میثه /موسی) قرار گرفته است.
5-توشراته (سرور توانا) معادل تهمورث/تهمورت (پهلوان سرور و آزاده) است.
6-شوترنه یعنی تازه رسته معادل نوذر (فرمانروای نو) از خاندان پیشدادی است
7-شتوئره (زننده، کشنده) معادل گرشاسپ/کرساسپ (سرکوب کننده ستمگران و راهزنان) ازپادشاهان پیشدادی است
8-سرانجام واشاسته (همراه خوشی های فراوان) معادل اورواخشیه (شادی بخش) است
منبع : وبلاگ فرهنگ و اندیشه (جواد مفرد کهلان)